• وبلاگ : سنگــر انفـــرادي
  • يادداشت : توطئه شيطاني
  • نظرات : 1 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يامولاساقي کوثر 

    نيت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه مي کردم، همه از ترس بود مثل از بر کردن يک درس بود

    مثل تمرين حساب وهندسه مثل تنبيه مدير مدرسه

    تلخ، مثل خنده اي بي حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله

    مثل تکليف رياضي سخت بود مثل صرف فعل ماضي سخت بود




    تا که يک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد يک سفر

    در ميان راه، در يک روستا خانه اي ديدم، خوب وآشنا

    زود پرسيدم : پدر، اينجا کجاست ؟ گفت، اينجا خانه ي خوب خداست!

    گفت : اينجا مي شود يک لحضه ماند گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند

    با وضويي، دست و رويي تازه کرد با دل خود، گفتگويي تازه کرد

    گفتمش، پس آن خداي خشمگين خانه اش اينجاست ؟ اينجا، در زمين ؟




    گفت : آري، خانه او بي رياست فرشهايش از گليم و بورياست

    مهربان وساده و بي کينه است مثل نوري در دل آيينه است

    عادت او نيست خشم و دشمني نام او نور و نشانش روشني

    خشم، نامي از نشاني هاي اوست حالتي از مهرباني هاي اوست

    قهر او از آشتي، شيرين تر است مثل قهر مهربان مادر است

    دوستي را دوست، معني مي دهد قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معني مي دهد